” جز من، عطر نارنج تاریکِ درونت را کسی
پیادهروی در لابهلای سطر کتابها از عادتهای دوست داشتنی
فنجانی بابونه دَم میکنم و گل سُرخی در آن
امروز وقتی از کودک اسیر شدهی درونم، آن هم
با صدای زنگ تلفن چشمانم را گشودم. مادرم بود
مدتی است بیخود دلتنگ این و آن می شوم.
همیشه عاشق نوشتن با خودکار و مداد بر کاغذ
در مکانی آشنا نشسته ام و خاطره ای مُدام
صبح دوباره با درد آشنایی بیدار شدم. دیگر سر
امروز وقتی داشتم خلال های زیبا و رنگی را