قرار ملاقات وارونه

در مکانی آشنا نشسته ام و خاطره ای مُدام در حوالی ذهنم پرسه می زند. خاطرۀ اولین بار که به اینجا آمدم.

« مثل مردهای جا افتاده لباس پوشیده بود، دکمه کتش را بسته بود و کیف بغلی مردانه از همان ها که جا افتاده ها به دست می گیرند، در دست داشت. موهایش را از دو طرف شانه کرده بود تا کم مویی که در این سن کم به سراغش آمده بود را پوشش دهد.

منتظر نمانده بود تا من هم برسم و با هم به محل قرار برویم و تا میانه راه را رفته بود. گوئی از دیده شدن با یک ناشناس وحشت داشت و یا استرس اولین دیدار او را به راه رفتن و منتظر نماندن ترغیب کرده بود.

هر چه بود در نگاه اول پیدایش نکردم. مجبور شدم تلفن بزنم و مسیر را با صدای او که آدرس می داد دنبال کنم. بالاخره پیدایش کردم، هنگام حرکت قدمی عقب تر از من بر می داشت. وقتی رسیدیم هم بدون توجه به حرف من که دلم نشستن کنار پنجره را می خواست جای دنج و دوری را که مشخص بود می دانست در کدام قسمت است برای نشستن انتخاب کرد و کیفش را بالای میز قرار داد و گفت اینجا برای جلسه مان بهتر است.

فکر می کردم به قراری دوستانه همراه با گپ و گفت و چشیدن طعم قهوه دعوت شده ام اما گوئی جلسه ای برای تصمیم گیری نوع دوستی و امضاء قرارداد بود. هم حیرت زده شده بودم و هم برایم جالب بود. ادب را نشکستم و خودم صندلی ام را کشیده و نشستم. در دلم گفتم فوقش قهوه ام را می خورم و می روم. این هم تجربه ای جدید از یک به اصطلاح قرار ملاقات وارونه است دیگر… »

حال که پس از مدت ها چند صندلی آن طرفتر و تنها پشت میزی که آن روز دوست داشتم نشسته ام و آن خاطره را مرور می کنم، آمده ام تا قرارداد رفاقت خودم با خودم را بنویسم و از هرچه خارج از این محدوده است خداحافظی کنم. آخر پس از گذشت بیست سالی که مسافر وقت و بی وقت این شهرم، دیگر برایم ثابت شده که در این شهر هیچ قرارداد غیر خودی پایان خوش ندارد.

حکایت این شهر هم مثل همان کسی است که عیب هایش را در زیر رنگ و لعاب و زر و زیور می پوشاند. آنقدر خالی از عبور زمان است که گویی به اعماق تاریخ عهد صفویه سفر کرده ای.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *