دیوارهای موش دار

دراتاقم نشسته بودم که در یک لحظه صدای گفتگویی ازآن سوی دیوار توجهم را جلب کرد، ابتدا توی دلم عاقبت بخیری برای سازنده ساختمان می فرستم که چقدر حریم خصوصی را درست و دقیق عایق بندی کرده که حتی صدای نفس کشیدن همسایه دیوار به دیوار را هم می شنوی چه برسد به صداهای دیگر. خلاصه هر چه سعی کردم حس شنوایی خود را سرگرم کار دیگری کنم نشد و باز هم شنیدم. صدای پسر نوجوان همسایه بود که انگار داشت با گوشی تلفن همراه خود با دوستی همسن و سال خودش حرف می زد و در حال خنده و شوخی بود، چیزی که گوش های مرا حساس کرد حرفهای مزاح آمیز و رکیکی بود که در این مکالمه همچون نُقل و نبات در حال رد و بدل شدن بود و آنی ذهن مرا به سمت دیگری برد و با خود فکر کردم، چه بر سرمان آمده که فرزندان ما باید این چنین گستاخانه سخن بگویند و همزمان آن را عادی و معمولی خطاب کنند و ذهن ما را قدیمی و کهنه! در کجای تربیت کودکانمان راه را گم کردیم و به خطا رفتیم و آداب نزاکتی که سالها مایه افتخار و برتری خودمان می دانستیم محو و ناپدید شد. تا به خود می آیم از خجالت و شرم این من هستم که اتاق را ترک می کنم.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *