شهر بزرگ پرستی

صبح امروز همانطور که داشتم از پنجره رفت و آمد مردم را تماشا می کردم با پدرم که در شهر دیگری است هم پای تلفن حرف می زدم. به داستانش در مورد شدت زلزله دیروز و اینکه چقدر شدید بوده و در آخر بخشی از فامیل را برای گذراندن شبی امن راهی خانه ی ما کرده، گوش می دادم. ناگهان از پشت پنجره چشمم به ماشین پُست افتاد که سعی داشت در حاشیه خیابان جایی برای توقف بیابد. ازآنجا که چند روزی منتظر رسیدن بسته ای بودم، تا ماشین ادارۀ پست را دیدم از پدرم خداحافظی کردم. با سرعت لباس پوشیده و از پله های ساختمان دوان دوان خودم را به پستچی رساندم. بسته به دست به زنگ ساختمان زل زده بود. با دیدن من پس از بررسی نام و اطمینان از درستی آدرس بسته را در دستم گذاشت. در کسری از ثانیه  با دیدن بسته ای که به دقت در یک جعبه تمیز و مرتب با نشانه اداره پست بسته بندی شده بود همۀ ذوق و شوقم فروکش کرد و در دلم امواج یک دلگیری بزرگ شروع به شکل گیری کردند. راستش من بارها وقتی در شهر کوچک خود بودم ازفروشگاه مورد علاقه ام که در یک کلان شهر نزدیک به مرکز است خرید کرده بودم اما اینبار دلم نه از خرید بلکه از نوع بسته بندی آن گرفت. اینبار به دلیل حضور در شهری بزرگ و با تغییرفقط یک آدرس مثل عوض کردن فقط  گاهی نام یک کوچه بسته را به شکل دیگری دریافت کردم، با خودم فکر کردم پس اینگونه است که بزرگی و کوچکی شهرها هم امروزه ملاکی برای تبعیض و جدایی است و برتری شهری در سایز و اندازه و امکانات آن است و اینچنین بود که در واژه نامه خود برای حس دلگیری ام نام “شهر بزرگ پرستی” را گذاشتم.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *