یک اعتراف خلاقانه

از پشت میز کناری بهم زل زده بود. نگاهش را روی خودم حس می کردم. مثل اشعه خورشید که از ذره بین عبور کند، داشت صورتم را می سوزاند. یک آن برگشتم و نگاهمان در هم گره خورد. با تشر گفتم: بفرمائید.

سرش را به زیر انداخت و بی هیچ کلامی راهش را کشید و رفت.

لرزشی در دلم افتاد. با خود گفتم ای کاش حرف نزده بودم، حتماً بهش برخورد، آخر خلوتش را بهم زده بودم. در دلم غوغایی و در سرم بلوایی به پا شد و به جان هم افتادند.

سرم آهی کشید و به دلم گفت: می دانی، تو موجود عجیبی هستی، از بیرون زیبا و فریبنده ای و نگاه ها را همچون آهن ربا جذب می کنی. گویی بیرونت را با لایه ای از جنس آهن جاذب پوشانده اند. هر که از بیرون نگاهت کند زنی آهنین می بیند.

اما از درون اینگونه نیستی. شیشۀ نازکی هستی که برای محافظت با لایه ای آهنی پوشانده شده تا مبادا ترک بردارد و تو برای حفاظت از آن لایه درونی همیشه همچون ماده شیر درنده ای که برای حفظ فرزندش غرش می کند، آماده حمله ای. از سر و صدای درون سرم خسته می شوم و دلم می گیرد. از پشت میز برمی خیزم تا من هم راهم را بکشم و بروم.

در میانه راه جلوی درب مغازه قاب سازی، آینه قدی را به نمایش گذاشته اند. به نزدیکی آن که می رسم نیروئی عجیب متوقفم می کند. نیم چرخی می زنم و نگاهم را به آینه می دهم. از چیزی که می بینم شوکه می شوم.

همان شخص میز کناری، همان که دلش را شکسته بودم، از درون آینه به من خیره شده بود. او کیست؟ آنجا چه می کند؟ نکند مرا تعقیب کرده؟ با سرعت به پشت سرم می چرخم. کسی آنجا نیست!

دوباره به سوی آینه برمی گردم، او آنجاست و به من زل زده اما خودم کجا هستم؟ چرا من آنجا نیستم؟ نگاهش می کنم و می گویم تو کیستی؟

می گوید: من توأم.

می گویم: من؟ کدام من؟

می گوید: تو واقعی، همان درون شیشه ای که چند لحظه پیش با غضب نگاهش کردی و بر آن ترک انداختی.

از روبرو شدن با حقیقت درونم حیرت زده می شوم. زن شیشه ای پوشیده در لفاف آهنی که حتی خود واقعیش را از خاطر برده. آنچنان که از روبرو شدن با درون خود  هم وحشت می کند. زنی که ترکهای درونی اش را مدیون خودش است.

 

برخی از ما گاهی در قطعه ای از زندگی قربانی فرهنگ و یا تربیتی غلط شده ایم به گونه ای که حتی از اعتراف به خود در خلوت هم وحشت داریم.

یک اعتراف خلاقانه، تجربه جالب دیگری با نوشتن بود که در کارگاه تولید محتوا در کوله بارم نهادم، تجربه ای برای رها کردن ترسها و پاسخ به این سؤال: « چقدر خود را می شناسی؟ »

آموخته ای حیرت انگیز از دنیای نوشتن. اعترافی خلاق به خود برای رسیدن به کشف حقیقت درون و  یافتن شکل واقعی ات در چشمان خودت.

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *