میگرن

در ماه حتماً یک یا دوبار به او سر می زنم، می دانم ناخوانده ام و دوستم ندارد. خُب ذات من درد است و کیست که من را بخواهد.

امروز ظهر هم ناخودآگاه وقتی داشت با نوشتن متنی سرو کله می زد بدون اجازه و حتی دادن سلامی آمدم.

متوجه آمدنم شد اما سعی کرد به روی خود نیاورد و همچنان به نوشتن ادامه داد. جالب آنکه هر چه جلوی چشمانش رژه رفتم و خودم را به در و دیوار جمجمه اش کوفتم وقعی ننهاد و همچنان نوشت.

این خوی جدیدش است، قبلاً حتی گاهی خودش صدایم می زد که بروم و حالش را بگیرم. اما مدتی است با بی توجهی نادیده ام می گیرد و این کلافه ام می کند.

همین شدکه شنیدن خبر سهمناک دیشب را بهانه کردم و اینبار با شتاب و شدت بیشتر بر سرش هوار شوم تا بداند نادیده گرفتنم به این آسانی ها هم که فکر می کند نیست.

اما باز هم مقاومت کرد و نادیده ام گرفت. این شد که کمی دور شدم و به کنج اتاق رفتم و به تماشایش نشستم تا کارش تمام شود.

بعد از کار به محض آنکه سرش را برای استراحت نیمروزی بر بالش نهاد و همینکه چشمانش کمی گرم شد، حس کردم حال وقتش است، چون بی دفاع شده و با آرامش دارد دروازه ورود به عالم خواب را می گشاید، پس بلند شده و خود را با تمام توان به درون کاسۀ سرش انداختم، طوریکه ساعت ها حتی نتوانست سر از بالش بردارد و یا حتی سر انگشتی به عالم خواب بساید.

سه ساعتی می شد داشتم با غرور تمام قدرت نمایی می کردم و از اینکه بالاخره موفق به شکست دیوار دفاعیش شده ام لبخند پیروزی بر لبانم نشسته بود که ناگهان توانش را جمع کرد و بلند شد و به سراغ جعبه داروها رفت و آن گِرد دو رنگ تلخ را با لیوانی آب سرد بر سرم ریخت. یخ کردم اما باز هم رهایش نکردم.

می خواهم حقیقتی را برایتان  اعتراف کنم. درست است که سالها ناخوانده می آیم و دوستم ندارد اما من دوستش دارم، دردش را، بی دفاعیش را، مظلومیتش را و حتی سکوتش را وقتی که می آیم و هیچ نمی گوید، برای همین دلم نمی خواهد رهایش کنم. اما بی توجهی های اخیرش دارد دل شکسته و خسته ام می کند. شاید بهتر است مدتی به حال خود رهایش کنم و میزبان بی دفاع دیگری بیابم.

همین هم باعث شد امروز زودتر از موعد آرام شوم اما خُب دست از سرش هم برنداشتم چون ذاتم اینگونه است، مغرور و دردناک. فقط تصمیم گرفتم آوانسی بدهم و دردش را کمتر کنم. همین.

تصمیم اینکه با او چه کنم باشد برای بعد.

تمرینی دیگر درباره نوشتن، اینکه خود را جای شیء، حس یا شخص دیگر بگذاری و از زبان او بنویسی. گاهی سخن گفتن از زبان احساساتی که ما را سالها درگیر خود کرده اند از بارشان بر روحمان می کاهد.

تمرینی بی نظیر برای یافتن کمی آرامش.

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *