تمرینی دیگر در کارگاه تولید محتوا، باید درباره خوابی که دوست داریم مکرر ببینیم می نوشتیم و ثانیه ای بعد واژه های من اینگونه راهی سپیدی کاغذ شدند:
گاهی دلم می خواهد خواب آنها که رفته اند و دلتنگشان هستم را ببینم و در خواب یک دل سیر بغلشان کنم.
گاهی دلم خواب مکانهایی که در کودکی شادترین لحظاتم را رقم زده اند می خواهد.
گاهی هم دلم خواب و رویای آینده ای که می خواستم و نشد را طلب می کند.
گاهی هم دلم هیچ نمی خواهد.
و زمانهایی هم دلم خواسته در خوابهایم جا بمانم.
اما واقعاً کدام خواب است که دلت بخواهد مکرر آن را ببینی؟
خواب خاطرات و دوست داشتنی ها یا رویا و خیالهایی که در واقعیت به وقوع نپیوسته یا هم خوابی که در آن قدرت تغییر دنیا را داشته باشی و ناممکن ها را آنجا ممکن کنی!کدام؟
من اما دلم می خواهد مکرر خواب بهشت کوچک باباجانم را ببینم.
چرایش به زیبا ترین خاطرات و گم شدن آن دخترک شاد و بی پروا بر می گردد که دلم برایش بی نهایت تنگ شده و بعد از گذر از آن بخش از زندگیم بود که گُمش کردم و خوابهایم جایشان را به کابوسها دادند.
رویای دوست داشتنی من همان خانۀ کوچک وسط بهشت است که هنوز با چشمان بسته از ورودی آن عبور می کنم و دست دخترک شاد را در دستانم می فشارم و همۀ آن باغ را به همراه او می دوم و می خندم.
رویای آن اتاق سمت چپ و دخترکان خندانی که بر حجمی از رختخواب لَم داده و گوش به قصۀ شاه پریان سپرده اند.
رویای عروسک های پارچه ای دست ساز مامان جان،
رویای دعوا بر سر دو لحاف حریر زرد و آبی،
رویای آن تاب بزرگ و درختان سر به فلک کشیده، بادبادک های کاغذی و قارچ ها و کفش دوزک ها …
این خوابی است که تا آخر دنیا دوست دارم هر شب ببینم و زمانش که رسید، در همان خواب برای همیشه جا بمانم.
آخرین دیدگاهها